یه روزی میاد که یاد میگیرم از "همین لحظه"ای که توش هستم لذت ببرم ( در "حال" زندگی کنم).
یه روزی میاد که برای خودم یه گوشی apple می خرم. یعنی iPhone ! (راستش تازه گوشیمو
عوض کردم، اگه ولم کنید (!) هر روز گوشیمو عوض می کنم، دارم سعی می کنم با خودم مبارزه
کنم!)
یه روزی میاد توی خیابون ویراژ میدم و صدای ضبط ماشینم رو بلند می کنم! ( فعلا می ترسم از اینکار
که درست همون موقع تصادف کنم!) یه روز بی خیال این ترسه می شم!
یه روزی می رسه که آدم مهربونی می شم....
می دونم یه روزی نمی رسه! که بگم خدایا من شکر همه نعمت هات رو به جا آوردم ، میدونم این
امکان نداره ولی تا جایی که بتونم می گم شکرت به خاطر همه چیز ، " دوست دارم".
سپاس که به بنده سر زدید.
خواهش میشود...!
ای وای! من این همه دارم سعی میکنم که یه روزی برسه که دیگه ویراژ ندم که 2 روز به عمرم اضافه کنم! فکر کنم آرزوهامون جابجا شده!

)
(هه! الان فهمیدم قالبت یه آیفونه!
ای وای!!! پس خوش به حالت ! حس خوبی داره نه؟!! بالاخره یه روز اینکارو میکنم ، زنده می مونم، و میام اینجا می نویسم!! و تا این حد شاد می شم :
از دیروز که این قالب رو انتخاب کردم یادم افتاده که چقدر دلم آیفون می خواد!
سلام مرسی از حظورت بازم بیا !
منم میام !
عیدت مبارک !
باشه منم میام تو هم بیا!
(ض به جای ظ)
عید تو و ماه پیشونی و پرنسس هم مبارک
میدونی یاد این اهنگ هیچکس هست که یه روز خوب میاد که ما همو نکشیم، به هم نگاه بد نکنیم و دوست باشیم و دست بندازیم رو شونههای هم!آها مثه بچهگیا تو دبستان، هیچکدوممونم نیستیم بیکار در حال ساخت و ساز ایران، واسه اینکه خسته نشی این بار، من خشت میذارم، تو سیمان؛ بعد این همه بارون خون بالاخره پیداش میشه رنگین کمون، از سنگ ابر نمیشه آسمون، به سرخیه لاله نمیشه آب جوب، موذن اذان بگو، خدا بزرگه بلا به دور، مامان امشبو واسمون دعا بخون؛ هه هه هه هه (اسمایلی نفس نفس زدن)؛

آهان داشتم میگفتم، یاد این آهنگ افتادم؛ هر چند ربطی هم نداشت :\
ولی من بر خلاف تو! اصلن آبفون دوس ندارم، آیفون دقیقا یه پاره آجره که میشه باهاش تماس گرفت! به جان خودم! من باشم میرم یه گوشی ویندوز موبایل ۷ دار یا یه آندرویید میخریدم، از همینایی که ۱ و خوردهی قیمتشونه
اونوخ دیدی میگن من در آرزوی کفش نو بودم، یارویی را دیدم که پا نداشت؟، حالا کار من و تو هم همین شده، تو در آرزوی ویراژی، من در آرزوی اینم که این گواهینامهای که دو ساله گرفتم رو از آکبندی در بیارم و حداقل یه دفه سوار ماشین بشم برم اینور اونور
هعی خدا! ببین
دست شما درد نکنه وقتی آدم میبینه یکی یه چیزیو دوس داره اینجوری در موردش حرف نمیزنه که!!! پاره آجر؟!!
منم یه زمانی همین جوری بودم .... قضیه کفش و پا ! خب من 4 سال از تو بزرگترم وقتی قد من شدی تو هم ماشین دار می شی! منم اون موقع همین حس رو داشتم .... ! درکت میکنم زیادی!
باید همیشه اون روزی باشه که قدر نعمت های خدا رو بدونیم و بتونیم شکر گذارش باشیم
بله بله حرف شما کاملا درسته. ولی منظور من این بود که هیچ وقت نمیشه گفت که به اندازه کافی شکر نعمت های خدا رو کردم، یعنی هر چقدر هم شکر کنم کافی نیست.
خو نمیشه حقیقت رو کتمان کرد، تقصیر من نیس
همه به آیفون میگن آجر پاره 
بعد من ۴ سال دیگه سال اول دکترامه، یا شایدم سال آخر فوق لیسانس؛ چطور یه ماشین باکلاس بخرم تا اونوخ؟
صبر داشته باش !
سلام
آپم
خوشحال میشم بیایو نظر بدی
فعلا بای
سلام.
(البته یکی باید بیاد اینو به خودمم بگه. همیشه با خودم فکر می کردم چه لذتی داره فتح کردن یه قله، ولی بعدش فکر می کردم همینطور که دستامو بردم بالا یهو زیر پام خالی شه یا تعادلم از دست بدم بیفتم پایین)
ای بابا تو آرزوهات به خودت ضد حال نزن دیگه!
امیدوارم امسال به همه آرزوهاتون برسید و به آرزوهای جدیدتر فکر کنید.
من لینکتون کردم. شما هم دوست داشتی ما رو لینک کن.
موفق باشید.