زندگی جریان داره...!
در یک روز نه چندان دور من دفاع کردم. از پایان نامه ام!
حالا دیگه من دانشجو نیستم. حالا دیگه من ...!
بین یه حس خوشحالی و دلتنگی معلق موندم.
خدا رو شکر. همه چیز خوبه.
و...!
حالا دغدغه های زندگیم باید یه جور دیگه باشه... اینکه بعد از این همه درس و درس .... خب حالا چی میشه...کار ... ادامه تحصیل... زندگی...
تصمیمات جدید و آرزوهای جدید...
زندگی مدتی بود که متوقف شده بود، من روبه روی یک بن بست واستاده بودم و هاج واج نگاهش میکردم... مونده بودم توی کشف راز حکمت خدا... حالا بالاخره بن بست رو یه گوشه دلم به عنوان یه تجربه گذاشتم و از یه راه دیگه دارم زندگی رو ادامه میدم...
زندگی جریان داره و وقتی که فکر می کنی قورباغه بزرگی رو قورت دادی قورباغه دیگری به سرعت در حال بزرگ شدنه... فرصتی برای تنبلی و ترس نیست!
فعلا دوست دارم عمل کنم، نه فکر!
حس عجیبی دارم. حس عجیب خوبی دارم!
خدا رو شکر که خدا هست... همیشه همیشه :)