-
آنهمه خوبی ...
دوشنبه 29 خرداد 1391 19:26
نبی الرحمه
-
عقده ای...!
جمعه 26 خرداد 1391 11:59
همیشه آرزوم بود برام ایمیل بزنه حالا چند وقتیه که ایمیل میزنه و انگار اصلاً وقت نمی کنم بخونمشون یا دیگه خیلی برام مهم نیست یا شایدم دلخورم ازش...
-
رفیق نیمه راه...!
جمعه 5 خرداد 1391 10:09
همه وبلاگا رو باز میکنم ، همه اونایی که خیلی وقته بهشون سر نزدم،...آهنگ وبلاگ بهزاد میگه که اون برگشته ...! دوست داشتم بنویسم، همیشگی، نه نصفه و نیمه. ولی همیشه بهانه ای هست برای وقت نکردن. همیشه بهانه ای هست برای سانسور کردن،برای "خود سانسوری". گاهی وقتا می بینم که بقیه هم مثل من هستند ولی اشکال من اینه که...
-
فروردین...!
یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 19:44
فروردین، ماه دوست داشتنی من تموم شد... این روزها شدیداً سرم توی کار خودمه! نمیدونم چرا ولی انگار اینجور تنها بودن رو ترجیح میدم، برای عملی کردن فکرایی که تو سرمه(!) احتیاج به سکوت دارم و تمرکز. چقدر خوبه که توی اتاقم تنهام... گاهی دلم میخواد با گوشیم یه آهنگی چیزی بذارم ولی امتحان کردم هربار که اینکارو میکنم یکی در...
-
پنجشنبه های دوست داشتنی...!
جمعه 25 فروردین 1391 12:03
پنجشنبه ها قضیه ش فرق میکنه، من میرم سرکار ولی کاری غیر از این "دوسالانه" کذایی!! کاری که قبلا هم میرفتم، از اواسط دوران دانشجویی، و دوسش دارم و حالا به خاطر "دوسالانه" فقط به همین 5شنبه ها محدود شده... : بعضی وقتا سروکله زدن با آدما خسته کننده ست... وقتی که هرچی براشون توضیح میدی بازم حرف خودشون...
-
:|
یکشنبه 20 فروردین 1391 21:09
اشتباه من این بود .... هر جا رنجیدم ، لبخند زدم .... فکر کردند درد ندارد ، محکم تر زدند ...
-
بدون شرح...!
پنجشنبه 17 فروردین 1391 12:25
از دوشنبه که رفتم سرکار اتفاقات زیادی افتاده.... از اینکه مبارزه کردم و حقم رو گرفتم خوشحالم! بعد از سپری شدن دوماه که میشه گفت تقریبا آزمایشی بود حالا همه چیز جدی شده. دیگه با همکارای قبلیم نیستم و اونا به بخشای دیگه منتقل شدن و یه جورایی تنها شدم. چی میگن اینجور موقع ها ؟! آهان... از امروز (همون دوشنبه مثلاً) فصل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 فروردین 1391 19:22
خب دیگه به سلامتی تعطیلات داره تموم میشه و از فردا خیلی قشنگ باید بریم سرکار ...! خوبه دیگه ؟! بسه دیگه چقدر تعطیلی! الان نمیدونم خوبه یا بد؟! این حس رو هرسال روز آخر تعطیلات دارم، مثل همون حس اول مهر که هم دلت میخواد بری مدرسه هم دلت نمیخواد تابستون تموم بشه... هم از تعطیلات خسته شدی هم از فکر فردا خسته میشی!
-
به باتلاق نزدیک نشوید...!
جمعه 11 فروردین 1391 00:59
آدم از بیکاری، افسرده میشه و هی در افسردگیش فرو میره ! بعد اگه حواسش نباشه به یه مرحله ای میرسه که دراومدن از این mood افسردگی خیلی خیلی سخت میشه ولی (همونطور که در عکس مشاهده میکنید) غیرممکن نیست! شاید بهتره به جای بیکاری بگم، بطالت، بیعاری! امسال، تصمیم گرفتم، باطل نباشم! البته ان شاء الله :) +
-
جوگیریات 91...!
پنجشنبه 3 فروردین 1391 09:54
به این نتیجه اخلاقی رسیدم که سال 90 خیلی سریع گذشت، چون حالا که عید شده، اتفاقات عید پارسال خیلی قشنگ یادمه! اصولاً من اینجور چیزا یادم نمی مونه. در نتیجه سال 90 خیلی زود گذشته ! امسال تصمیم گرفتم با خودم مبارزه کنم! تصمیم گرفتم نصفه نیمه نباشم، نصفه نیمه خوب نباشم، یا باید کلا بد باشم و خیلی دیگه Cruel (بی رحم) باشم،...
-
در دست تحقیق...!
پنجشنبه 25 اسفند 1390 17:37
در حال حاضر توسط مافوق/رئیس/مدیر (یا هر اسم دیگه ای که شما صلاح میدونید) شسته شده و روی بند هستیم تا خشک شویم! دلیل این شسته شدن هنوز نامعلوم هست. باور کنید هرچی فکر میکنم بیشتر نمی فهمم!! شاید خواستند دم عیدی خونه تکونی کنن! خلاصه من و سه چهار نفری دیگه ای که همزمان باهم شسته شدیم! هنوز نفهمیدیم چرا چرا ؟! فقط بعد از...
-
وایسا دنیا...
شنبه 20 اسفند 1390 19:30
1. دیدن تصادف توی راه برگشت به خونه... دو نفری که افتاده بودن روی زمین... فکر کنم یکیشون داشت جون میداد... کاش ندیده بودم... ولی دیدن و ندیدن من، توی اصل اتفاق که اتفاق افتاده بود تغییری ایجاد نمی کرد. سرم رو چسبوندم به شیشه ماشین و اشکام سرازیر شد.... کاش درد نکشن... کاش زنده بمونن.... مرگ از رگ گردن نزدیک تره.... 2....
-
ترس...
یکشنبه 30 بهمن 1390 20:43
امروز ترسیدم... با تمام وجود ترسیدم... امروز از تمام دنیا و آدمهاش، از همه اطرافیانم، حتی از نزدیک ترین دوستان در حال حاضرم، متنفر شدم ترسیدم و احساس کردم دلم نمیخواد بمونم، دلم نمیخواد این راه رو ادامه بدم...دلم میخواد از اینجا فرار کنم...
-
غریبه ای در شهر...!
شنبه 29 بهمن 1390 20:23
این روزها... وقتی وارد محل کار جدید میشوم...! حس میکنم من از مریخ اومدم یا شاید من از زمین اومدم و موجودات فضایی که هیچ شباهتی به من ندارند اینجور به من زل میزنند، سرم رو پایین میندازم...! ولی سنگینی نگاه های ناآشنا روبدجوری حس میکنم. هنوز عادت نکرده ام. یا هنوز عادت نکرده اند...
-
نیچه...!
شنبه 22 بهمن 1390 09:57
Whatever doesn't kill me, makes me stronger نیچه عجب حرفی زده ها! الآن یعنی من اینقدر تغییرات جدید رو تجربه کردم و آنقدر تجربیات سخت داشتم(!!) که باورم نمیشه من از عهده این کارا برآمدم! الآن یعنی من نمردم ولی دیگــــه خیلی قوی شدم!! الآن یعنی من به خودم افتخار میکنم! الآن یعنی من خوبم!!
-
ب.ی.ب
پنجشنبه 13 بهمن 1390 22:44
قراره دو سال باشه... ولی مطمئنا بیشتر از این حرفا میشه... ولی من توی همین دو هفته حس میکنم کم آوردم...
-
40 روز گذشت...
جمعه 23 دی 1390 10:13
محرم که میشه ... وقتی همه شهر میشه عزاداری... دل مشغولیم میشه امام حسین ... میشه کربلا... بعد به حاجت هام فکر میکنم... اینکه باید فرصت رو غنیمت شمرد و متوسل بشم و حاجت هامو بگیرم... این وسط میون همه اشک ها و گریه کردنا... به این فکر میکنم من دارم برای مظلومیت امام حسین گریه می کنم یا برای "دنیا"ی خودم... مث...
-
ایش...!
چهارشنبه 21 دی 1390 15:43
تلویزیون یه جوری این کرم رژودرم رو تبلیغ میکنه که آدم فکر میکنه به مرده بزنه زنده میشه...
-
خوب باشیم...!
پنجشنبه 15 دی 1390 18:47
دارم فکر میکنم، به خوب بودن... اینکه گاهی به خاطر منافع خودمون، خوب نیستیم... حالا تعریف "خوب بودن" چیه... نمیدونم... ، یعنی میدونم ، نمیدونم چه جوری بگم ..! همون حس یا معیاری از "انسان" بودنه که توی ذهنمه! دارم به "انسانیت" فکر میکنم...
-
یه روزی...!
جمعه 9 دی 1390 11:15
یه روزی، بالاخره یه روزی یه آرشیو موسیقی برای خودم درست میکنم. این روزها عاشق این آهنگم (نمیدونم چرا) : * *
-
ریتم زندگی...!
جمعه 2 دی 1390 11:59
تلاش برای رسیدن به هدفهایی که توی زندگی داری... و فکر اینکه آیا این هدفها واقعا اونی هست که اگه بهشون برسی خوشحال میشی... یا بعدا در طی کردن مسیر به این نتیجه میرسی که این اون چیزی که میخواستی نبوده... وقتی که دیگه نمیتونی فیلم زندگی رو به عقب برگردونی... و نمیتونی دکمه استاپ رو بزنی و بگی دیگه ادامه نمیدم... نمیشه که...
-
بودن یا نبودن...!
دوشنبه 30 آبان 1390 18:26
خب خوبه آدم اگه کاری از دستش برمیاد برای کسی،انجام بده. وقتی طرف ارزش کمکت رو نمی فهمه چی؟ خب تو با خدا معامله میکنی نه با اون آدم. این درست... ولی وقتی طرف پررو باشه و لطف تو کم کم بشه وظیفه چی؟ من میخوام کمک کنم،نه واسه خوشایند اون آدم واسه رضای خدا. ولی وقتی میبینم اون آدمه پررو میشه،روز به روز داره پرروتر میشه....
-
شات آپ پلیز...!
شنبه 28 آبان 1390 18:18
یه لحظه صبر کن! فکر کن به همه اون نعمت هایی که خدا بهت داده. فکر کردی؟ روت کم شد؟! پس دیگه نق نزن! +
-
صبر...!
جمعه 27 آبان 1390 13:04
دعا میکنم برای تمام دلهای خسته... برای ویس ... به خاطر تمام روزهای سخت زندگی... تمام گاهی خوب بودن ها و گاهی بد بودن ها .... تمام تردیدها و ناامیدی ها... و برای " تمام قلب های بزرگی که می تپند هنوز "
-
:)
سهشنبه 24 آبان 1390 10:06
-
راه...!
یکشنبه 22 آبان 1390 18:07
تصمیم گیری گاهی خیلی مشکل میشه... من دیگه نمیدونم! خدایا خودت جای من تصمیم بگیر، چون تو بعد از اینشم میدونی ولی من نمیدونم! +
-
مترسک...!
چهارشنبه 18 آبان 1390 22:56
مترسک آنقدر دست هایت را باز نکن ... کسی تو را در آغوش نمیگیرد ... ایستادگی همیشه تنهایی دارد
-
باران
دوشنبه 9 آبان 1390 23:35
این روزها باران ... باران.. باران... یکی از دوست داشتنی ترین نعمت های خدا و صدای دلنشین نیما رئیسی از رادیو هفت ... شعری درباره باران... ترانه خاطرات دوران کودکی ، با صدای حمید خندان ... "باز باران"
-
دینگ...!
سهشنبه 12 مهر 1390 17:12
زندگی جریان داره...! در یک روز نه چندان دور من دفاع کردم. از پایان نامه ام! حالا دیگه من دانشجو نیستم. حالا دیگه من ...! بین یه حس خوشحالی و دلتنگی معلق موندم. خدا رو شکر. همه چیز خوبه. و...! حالا دغدغه های زندگیم باید یه جور دیگه باشه... اینکه بعد از این همه درس و درس .... خب حالا چی میشه...کار ... ادامه تحصیل......
-
آرامش...!
شنبه 12 شهریور 1390 10:07
مهم نیست که قفلها دست کیست مهم اینست که کلیدها دست خداست + منبع : SMS !