ترس...

امروز ترسیدم... با تمام وجود ترسیدم...

امروز از تمام دنیا و آدمهاش، از همه اطرافیانم، حتی از نزدیک ترین دوستان در حال حاضرم، متنفر شدم

ترسیدم و احساس کردم دلم نمیخواد بمونم، دلم نمیخواد این راه رو ادامه بدم...دلم میخواد از اینجا فرار کنم...


غریبه ای در شهر...!

این روزها... وقتی وارد محل کار جدید میشوم...!


حس میکنم من از مریخ اومدم یا  شاید من از زمین اومدم و موجودات فضایی که هیچ شباهتی به من ندارند اینجور به من زل میزنند، سرم رو پایین میندازم...!

ولی سنگینی نگاه های ناآشنا روبدجوری حس میکنم.


هنوز عادت نکرده ام. یا هنوز عادت نکرده اند...