وایسا دنیا...

1.       دیدن تصادف توی راه برگشت به خونه... دو نفری که افتاده بودن روی زمین...

فکر کنم یکیشون داشت جون میداد... کاش ندیده بودم...

ولی دیدن و ندیدن من، توی اصل اتفاق که اتفاق افتاده بود تغییری ایجاد نمی کرد.

سرم رو چسبوندم به شیشه ماشین و اشکام سرازیر شد.... کاش درد نکشن... کاش زنده بمونن....

مرگ از رگ گردن نزدیک تره....

2.       دیدن گزارش خبری توی اخبار شبکه یک : استاد علی کسمایی ، پدر دوبله ایران... که حالا به سختی می تونست چند کلمه ای رو حرف بزنه... کاش آدما پیر و ناتوان نمی شدن...


نظرات 11 + ارسال نظر
بچه شیر یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 22:26

افل؟

بچه شیر کجایی ؟ وبلاگتو چرا حذف کردی؟؟؟ کوشی؟؟؟

دخترشرقی یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 22:46 http://delneveshthayeman.blogsky.com/

سلام
خوبی خانومی؟
دلم واست تنگیده بود!!!

ســـلام
منم دلم تنگ شده بوووود خوبی خوبی؟ منم خوبم گلی :)

بچه شیر یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 23:13

آخ جوووووووووووووووووووووووون
افل شدمممممممممممممم منننننننننننننننن
اقل شدم مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
چطوری آجی جووون
دلم برات تنگیده خفن ناک بیا یکم ازم غلط املای بگیر
هعییییییییییییییییییییییییییییییی روزگار
به نظر من پیر و ناتوان هم که شدی حداقل دوست داشته باشن
هیچکی منو دوست نداره
وقتی کسیو میخوای باهاش درد دل کنی چرا گم میشه؟
چرا من میام نت افسردگی میگیرم؟
چرا خدا دیر آرزوی آدمو برآورده میکنه؟
انقدر دیر که که آدم میگه دیگه الان؟نخواستم بابا


اول جون سلام!
خوبی؟ چرا نیستی؟ بهزاد کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من میخواستم بیام ولی تو نیستی! میخواستم بیام ازت غلط املایی بگیرم ولی تو نیستی:(
کی گفته کسی تو رو دوس نداره اینهمه دوست داری اینجا
چت شده تو که همیشه به همه روحیه میدادی؟؟؟
یه خبری از خودت به من بده
امضا : فرفری

پ.نون دوشنبه 22 اسفند 1390 ساعت 14:26 http://babune.blogsky.com

اینکه آدم بپذیره پیر شدن به مرور و مرگ به مرور یا ناگهانی مسیریه که هیچ موجود زنده ای حتی کوه و دشت و زمین و آسمون ازش نمیتونه فرار کنه اصلا راحت نیست.

نگو اجسام زنده نیستن اونام یه عمری دارن اما طولانیتر از ما.

این یه مسیر دردناکه هم روحی هم جسمی و تحملش با دونستن یه نکته خیلی راحت میشه. اونم اینکه آدم از دریچه مرگ میگذره و ادامه میده که این ادامه دچار پیری و فرسایش نیست.

راست میگی بابی (همون بابونه!)
ولی چرا با این همه فلاکت باید از این دریچه عبور کرد...

به عنوان نویسنده کامنت برتر انتخاب شدی!

اقلیما سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 17:15

هیچی نمیتونم بگم.هیچی!:(

واااااااااااااااااااااای

شما بیا هیچی نگو :)

ستوده چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 18:35

سلام فرفری جونم .
دیدن این صحنه ها واقعا تاسف آوره منم یادمه سالها پیش همچین چیزی را دیدم هنوز که هنوزه یادمه وفراموشش نکردم

سلام ستوده جونم
آره خیلی بده ... نمیدونم ... مرگ اینجوری رو دوست ندارم...

خدا همین نزدیکی هاست جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 09:16 http://kumail.blogsky.com

چه وحشتناک

آره...

مهرداد جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 11:01 http://manam-minevisam.blogsky.com

اون اولی که حقشه.
وقتی خیابون رو با مسابقات داکار اشتباه میگیرن همینه.

(البته از حق نباید گذشت. کمی باید بهشون حق داد. وقتی هیچ جایی در این کشور وجود نداره که کمی این انرژی تخلیه بشه)

ولی دومیه که زندگیه دیگه... همه ماها باید این راه رو بریم.

چرا حقشه؟؟ من که از اونجا رد شدم نفهمیدم چی شده کی زده به کی... اون دو نفر یا موتورسوار بودن یا عابر پیاده...

و دومیه هم آره زندگیه ...ولی کاش کلا یه مدل دیگه بود!

خودم دوشنبه 29 اسفند 1390 ساعت 07:52 http://porpot.blogsky.com

خیلی هم بد نیست که، اگه همه‌ی اینا رو یه پروسه دید که باید برای رسیدن به استپ بعدی ازشون گذشت، دیگه خیلی هم دیفیکالت نیست اندرستاندینگ این مسائل.

ما همه‌مون اون چیزی میشیم که خواستیم.

یعنی الان به من گفتی خنگ دیگه؟

خودم دوشنبه 29 اسفند 1390 ساعت 14:09 http://porpot.blogsky.com

تو از کجای کامنت من تونستی اینطور برداشتی داشته باشی؟

دیفیکالت و اندرستاندینگ رو کنار هم دیدم دیگه خون به مغزم نرسید! یا خون جلو چشامو گرفت؟!

مبینا خوبه؟ چند سالش شد؟

خودم سه‌شنبه 8 فروردین 1391 ساعت 14:46 http://porpot.blogsky.com

خوبه، نمیدونم احتمالا ۲ چهار ساله‌س ؛)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد