در دست تحقیق...!

در حال حاضر توسط مافوق/رئیس/مدیر (یا هر اسم دیگه ای که شما صلاح میدونید)

شسته شده و روی بند هستیم تا خشک شویم! 

دلیل این شسته شدن هنوز نامعلوم هست. باور کنید هرچی فکر میکنم بیشتر نمی فهمم!!

شاید خواستند دم عیدی خونه تکونی کنن!

خلاصه من و سه چهار نفری دیگه ای که همزمان باهم شسته شدیم! هنوز نفهمیدیم چرا چرا ؟! فقط بعد از این واقعه تلخ! حالمان از محل کارمان بهم می خورد و دلمان نمیخواهد دیگر پایمان را اونجا بگذاریم...

به قول مجید "فعلاً همه چیز اجباریه..."



(بین خودمان بماند، حالم خوب می باشد!)

وایسا دنیا...

1.       دیدن تصادف توی راه برگشت به خونه... دو نفری که افتاده بودن روی زمین...

فکر کنم یکیشون داشت جون میداد... کاش ندیده بودم...

ولی دیدن و ندیدن من، توی اصل اتفاق که اتفاق افتاده بود تغییری ایجاد نمی کرد.

سرم رو چسبوندم به شیشه ماشین و اشکام سرازیر شد.... کاش درد نکشن... کاش زنده بمونن....

مرگ از رگ گردن نزدیک تره....

2.       دیدن گزارش خبری توی اخبار شبکه یک : استاد علی کسمایی ، پدر دوبله ایران... که حالا به سختی می تونست چند کلمه ای رو حرف بزنه... کاش آدما پیر و ناتوان نمی شدن...