دنیای وارونه...!

خسته شدم از حرفهای تکراری....

خسته شدم از یه روز خوب و یه روز بد.

خسته شدم از خودم.


احتیاجی به دلداری ندارم، چون حالم خوبه!



یادته بهت چی گفتم؟ گفتم اگه اون چیزی که می خوام رو بهم نمیدی، اگه این روزا که من دارم دعا می کنم و ازت خواهش میکنم، تو اون بالا داری می گی بیخود زور نزن...

یادته آخر هر دعام بهت می گفتم من بنده خوبی نیستم من ضعیفم من ایمانم کمه، پس اگه قرار شد که نشه. مواظبم باش...

تو منو بهتر از خودم میشناسی. همون نق نقویی که حرف، حرف خودشه... 

چیزی رو که می خواد، فقط می خواد. کار نداره که به نفعش هست یا نه. کار نداره که حکمت تو این وسط چی میگه... کار به هیچی نداره... 

پس اگه حرفی میزنم ازم دلخور نشو فقط چند وقتی تحملم کن... تو که برخلاف من صبوری. پس دو تا پنبه بذار توی گوشات و به حرفای من گوش نده.   نکنه... نکنه قبل از این هم دو تا پنبه گذاشته بودی که اینهمه دعا رو نشنیدی؟؟ نه میدونم که شنیدی... دیدی مواظبم نیستی و حرفای بد می زنم؟؟ ازم متنفر نشو... فقط تحملم کن... بیا بغلم کن و بذار توی بغلت گریه کنم... چی میشد اینکار رو می کردی؟؟؟؟ از خداییت کم میشد؟؟؟

خدایا خدایا خدایا ... دارم صدات میکنم، دارم از درونم فریاد میزنم ، اگه هیچی رو گوش نمیدی اینو گوش کن :  

 مواظبم باش که ناشکری نکنم، مواظبم باش که حرفی نزنم که بعداً که این روزای سخت گذشت پشیمون بشم و حس کنم لیاقت بندگیت رو ندارم...

باشه. نه دنبال جواب "چرا" میگردم، نه دنبال عدل و حکمت تو. دنبال هیچی نیستم. نه آغوشت رو میخوام و نه جواب سوالاتم رو.

فقط... فقط مواظبم باش که همون بنده کوچیکت بمونم...  

همین.

                                                    


P.S : یادم باشد :  +  ( هه ! دقیقاً یک ماه پیش...! )