کوری...!


برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.


P.S : همه از دستم ناراحت شدن...  من که چند وقت پیش گفتم :

(اگر این روزها به وبلاگـهاتون سر نمی‌زنم بگذارید به حساب حال خرابم... معذرت...)

بازم ببخشید اگه دیر به دیر میام و دیر به دیر پاسخ کامنت ها رو میدم و...


اگر دیر میام نذارید به حساب اینکه دوست ندارم بیام و...  

یه چند نفری به طور همزمان دیگه داشتند منو از لیست دوستانشون خط میزدند... !






با تشکر از خدا...!

من همیشه دنبال نشونه‌هام. نشونه هایی که خدا با اون نشونه ها با بنده هاش حرف میزنه... و با این حرف زدن میگه که حواسش به بنده ش هست. وقتی چیزی هست که فقط توی دل خودته و اتفاقی میفته که انگار واسه حرف دل تو بوده. این میشه یه نشونه. ولی بعضیا میگن شانس. یکی میگه شانس آوردم فلان اتفاق افتاد. ولی من اصلا به شانس اعتقاد ندارم. من میگم خدا اینکارو کرد. اتفاق امروز یه نشونه بود، نشونه ای که واسه خود خودم بود از طرف خدای خودم، واسه اینکه بگه حواسش بهم هست و زندگی جریان داره و توی غصه های گذشته نمونم... چیزای دیگه ای هم توی زندگی هست که بعد از یه سری اتفاقات تلخ بشه باهاشون شاد شد... امروز یکی از اون اتفاقات هر چند کوچیک برای من افتاد. و من هنوز امید دارم... بیشتر از دیروز...  :)