میدونم ولی کاری نمیکنم ...!

دلم میخواست امروز روز متفاوتی باشه دلم میخواست امروز میشد خیلی از کاراییه که همیشه آرزو دارم انجام بدم رو انجام بدم. دلم خیلی چیزا میخواست.


ولی انگار باید دل رو فراموش کرد. نباید هرچی که " دلت " گفت رو گوش کنی. زندگی رو دوست دارم ولی همیشه تلخی زندگی رو حس میکنم.  

دلم نمیخواد روزها بگذره و بعد که پیر شدم. حالا پیر هم نه، میانسال ! ، حسرت خیلی از چیزها رو دلم سنگینی کنه. 

گاهی وقتا چیزایی رو "دلم" میخواد که در درست بودنشون شک دارم. و این شک باعث میشه یه قدم به عقب بردارم....  و باز میشه حسرت.


به این نتیجه رسیدم که خیلی وقتا می ترسم.... انگار آخر آخرش چی میشه ؟؟ دلیل این همه ترس خودم رو نمیفهمم. 

هنوز تا تموم شدن امروز خیلی مونده ، نمیدونم چی میشه ، شاید در درونم تحولی رخ داد ! شاید یه اتفاقی افتاد که هپی بشم!  


ناراحت نیستم ولی .... 

گفتم که ....


دلم میخواست امروز روز متفاوتی باشه.... 



P.S : قالب وبلاگم خوشگله ! فقط اون " یه روزی ... " اون بالا فونتش عوض بشه خوب میشه! خنگول خانوم هرچی تلاش کرد نتونست درستش کنه !! 

نظرات 9 + ارسال نظر
مجید نظری چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 12:50 http://majidnazari65.blogsky.com/

سلام.
به نظر من شرط نترسیدن اینه که کاری که فکر می کنی درسته و دلت می خواد انجام بدی ولی پای عواقبش هم وایستی و مسئولیتش رو بپذیری. حداقلش اینه که بعدا میتونی با خودت کنار بیای و حسرت انجام دادن یا ندادنش رو نمیخوری. چون یکبار مسئولیت کار خودت رو پذیرفتی و دلتو زدی به دریا.

آره ولی اگه ترسه زورش بیشتر باشه چی .... فکر کنم یه جا واستادم و چشمامو بستم و فقط دارم میگم میترسم . حتی میترسم بازشون کنم.

دخترشرقی چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 15:35

سلام
اول از همه قالب وبلاگت خیلی قشنگه. محشره
مبارکه
دوما: بنظر من به حرف دلت گوش کن. چون دل پاکترین چیزی هست که میتونه راهنماییت کنه.
من خودم خیلی وقته به حرف دلم گوش نکردم .ولی بعضی وقتها که بهش گوش کردمو کارمو انجام دادم با اینکه شکست خوردم ولی خیلی راضی تر از وقتی هستم که به حرف دلم گوش نکردم.
حرف دلتو نادیده نگیر.

سلام دوستم
مرسی
آره موافقم باهات... بازم مرسی

مجید نظری چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 21:02 http://majidnazari65.blogsky.com/

من هم این ترس رو تجربه کردم. اما بالاخره یه روز دلو به دریا زدم و کاری که باید می کردم کردم. حالا که فکر می کنم میبینم تاثیر شروع اون کار رو من، خیلی مهمتر و بیشتر از شکستی بود که خوردم.

من که موافقم ... ولی...!
این "ولی" کار رو خراب میکنه!
یه عالمه از این ترس ها هست. ریز و درشت! میخوام یکی یکی حالشونو بکنم تو قوطی!! از ریزاش شروع میکنم!

کلی مرســـــی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 11:12

وقتی از چیزی فقط به صرف احساست بترسی و انجامش ندی مطمئن باش روزی از انجام ندادنش پشیمون میشی، ولی اگه به هر کدوم از کارهایی که الان به هر دلیلی انجامشون ندادی فکر کنی و دلیل عقلانی و موجه ای برای درست بودن احساس ترست پیدا کنی اونوقت یا متوجه میشی که دلیلی وجود نداره و ترس و احساست بی مورد بوده یا اینکه کاملاً درست بوده و دیگه هیچوقت در آینده از انجام ندادنش پشیمون نیستی چون دلیل براش داشتی ...

بحث شد!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 16:23

چرا این پست جابجا شده؟!!

نمیــــــــــدونم !! چیکار کنم ؟؟!؟؟!! :(((( !

دکتر خودم جمعه 2 اردیبهشت 1390 ساعت 15:11

من اول از چیزی که حالیم میشه بگم،
برو تو ویرایش قالبت، بعد تو کد قالبت خط ۱۷م (دقیقا قبل از </head>) بنویس :
<style type="text/css">.title{font-family:Tahoma;}</style>
به جای Tahoma هم هر چی دلت خواست بذار.

راستش رو بخوای من الان تنها حسرتی که تو دلم هست درس خوندنه، ببین مثلن همین که میگی خیلی‌ کارها رو میخوای بکنی میترسی یا یه جوری نمیشه که بشه، منم همینطوره، میخوام بخونم، ولی باور کن یه چیزی کمه، نمیدونم چی؟! ولی هست!

ای بابا ! یادم نبود تو نخبه هستی! یعنی واقعا هر چی دلم خواست؟!! آخ جون مرسی !!

خب ببین چی کمه؟ در این موارد آدم باید بسیـــــار فکر بکنه... من این قسمت رو انجام میدم!
ولی در مورد ترس هام بعضی وقتا نمیتونم "نتیجه گیری" کنم... :(

دکتر خودم سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 16:30

الان چک کردم هنوز نذاشتی (: هر چی هر چی که نه! ولی هر چی که دلت خواست و فونتش رو هم داشته باشی (البته میشه کاری کرد که بدون اینکه طرف فونت رو داشته باشه براش نمایش داد).

نمیدونم چی کمه، به خدا اصلن نمیدونم چمه، نه مشکل مالی دارم، نه با دوستام مشکل دارم، نه با خانواده مشکل دارم، به خدا نمیدونم چمه!یه چیزی کم هست! ولی نمیدونم چی :(

آره نخبه جان! در این قسمت باید به موضوع تنبلی و کمبود وقت اشاره کنم! که هر دو گریبان منو گرفته!! :))) ولی عوضش میکنم...! تو فکرشم!


خب حالا جدی میشم!

پس خدا رو شکر کن هیچی کم نیست دیگه. الان در مرحله غر زدن / نق به سر میبری!
اصلا جای اینکه دنبال اون کمه بگردی. بچسب به همینا که هست و حالشو ببر. چه کاریه دنبال دردسر می گردی! نظرم عوض شد فکر نکن!

دکتر خودم چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 14:27 http://porpot.blogsky.com

خو مشکل اینه که همین نمیدونم چی کمه زندگیم رو داره به فنا میده،
حس و حال زندگی رو ازم گرفته خو!

یا بشین ببین در زندگی چی واقعا خوشحالت می کنه و یا واقعا از زندگی چی میخوای. وقتی جوابشو پیدا کردی برو دنبالش.

یا اینکه نمیدونی و با فکر کردن هم به نتیجه نمی رسی. پس "رها"ش کن. رها کردن (مسائل/مشکلات/دغدغه ها ....) یه اصل خیلی مهم توی زندگیه. وقتی یه فکری رو سفت بچسبی ، همون فکر حالا هر چی که هست میتونه داغونت کنه. سعی کن هی فکر نکنی که" چی کمه. یه چیزی کمه. وای حالا چی کمه. " باید فکراتو کنترل کنی. اگر این فکر اومد توی سرت یه قدم واستی عقب و بذاری بره... گیر ندی بهش.

:)

شهرزاد شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 16:37 http://fartooclose.blogsky.com/

وااااااای comix!!!!
چقدر حال کردم پستای اول تا آخرتو خوندم بسی مشکل بزرگی شده بود فونت عنوان وبلاگم... آخی چقدر ذوق کردم!
فقط کاش این دوستت در مورد تغییر سایز تیتر هم یه توضیحاتی داده بودن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد