-
میدونم ولی کاری نمیکنم ...!
سهشنبه 30 فروردین 1390 14:09
دلم میخواست امروز روز متفاوتی باشه دلم میخواست امروز میشد خیلی از کاراییه که همیشه آرزو دارم انجام بدم رو انجام بدم. دلم خیلی چیزا میخواست. ولی انگار باید دل رو فراموش کرد. نباید هرچی که " دلت " گفت رو گوش کنی. زندگی رو دوست دارم ولی همیشه تلخی زندگی رو حس میکنم. دلم نمیخواد روزها بگذره و بعد که پیر شدم....
-
پارتیشن بندی مغز من...!
جمعه 26 فروردین 1390 11:38
دیروز درس خوندم، زیاد! و امروز رو فعلاً خوشحالی میکنیم زیاد! موقع درس خوندن ذهنم دو قسمت میشه . قسمت اندکی که قصد داره درس رو بفهمه! و قسمت بزرگی که قراره نذاره من درس بخونم!! این قسمت بزرگ به هر جایی دست اندازی! (متاستاز!) میکنه که نذاره من درس بخونم. برای همین همیشه سعی میکنم سرشو گرم کنم.... . در نتیجه ! ، برخلاف...
-
به این میگن زندگی...!
یکشنبه 21 فروردین 1390 13:36
اگر این ذهن فراموشکار بذاره .... بعد نماز تصمیم گرفتم قرآن بخونم. خیلی وقت بود که اینکارو نکرده بودم. مشکل همیشه همینه که توی روزمرگی گم میشم. یادم می ره مثل خیلی از چیزای دیگه ..... نگران خیلی چیزا بودم از خدا خواستم که کمکم کنه یه چیزی بگه که من آروم بشم. همیشه لابه لای معنی آیه های قرآن دنبال یه پیغام واسه خودم...
-
آرزوهای بزرگ...!
دوشنبه 15 فروردین 1390 11:41
امروز خیلی دلم خواست که امسال به همه آرزوهایی که دارم برسم، یه لحظه فکر کردم اگه اون آرزوهایی که توی ذهنمه برآورده بشه چقدر احساس خوشبختی خواهم کرد.... و یه حس شعف در من ایجاد شد! دقیقاً به این صورت : توی این کتابای روان شناسی میگن که آرزوهاتونو کاملا ، جز به جز تجسم کنید، هی تجسم کنید و هی تجسم کنید...! منم تجسم کردم...
-
عنوان...!
سهشنبه 9 فروردین 1390 12:24
یکی بیاد واسه نوشته های من عنوان بذاره! اینجا هی می نویسه بدون عنوان لجم می گیره! 5-6 سال پیش که وبلاگ داشتم، توی قسمت نظرات جایی واسه پاسخ دادن نبود، اینکار واسه اونی ه وبلاگ داره خوبه. ولی وقتی به جای یک خواننده هستی و داری وبلاگ کسی رو می خونی و نظر میدی ... اینکه بعدش باید راه بیفتی دنبال جواب کامنتت از این وبلاگ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 فروردین 1390 10:20
یه روزی میاد که یاد میگیرم از "همین لحظه"ای که توش هستم لذت ببرم ( در "حال" زندگی کنم). یه روزی میاد که برای خودم یه گوشی apple می خرم. یعنی iPhone ! (راستش تازه گوشیمو عوض کردم، اگه ولم کنید (!) هر روز گوشیمو عوض می کنم، دارم سعی می کنم با خودم مبارزه کنم!) یه روزی میاد توی خیابون ویراژ میدم و...
-
اولین یه روزی اومد...
یکشنبه 7 فروردین 1390 19:56
فونت های فارسی این تم بلاگم times نداره . خوشحالم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 فروردین 1390 18:54
یه روزی میاد که کلی دوست اینترنتی از طریق وبلاگم خواهم داشت. یه روزی میاد که می گم الان یه ماهه که من دارم هر روز چند آیه قرآن می خونم. یه روزی میاد که واسه خودم یه سایت خواهم داشت و توش یه عالمه کارای باحال می کنم! هنوز به کارای باحالش فکر نکردم! یه روزی میاد که یه theme وبلاگ واسه خودم درست میکنم که فونت های فارسیش...
-
پیش درآمد...!
یکشنبه 7 فروردین 1390 13:42
می خواستم بگم یه روزی میاد که آرامش خواهم داشت.... ولی فکر که می کنم می بینم بی انصافیه که بگم الان آرامش ندارم... پس یادم باشه که الان هم همه چیز خوبه . یعنی می تونست بدتر باشه نه؟ خوشبختی واسه من یعنی اینکه آرامش داشته باشم. یعنی اینکه توی فکرم هی فکرای منفی نیاد و اعصابمو خورد نکنه.